به خوبي به ياد مي اورم روزهايي را كه بي تو بودم... بي اميد، بي انگيزه... مي ديدم مي شنيدم راه مي رفتم اما حسي درون قلبم فرياد مي زد كه چيزي كم دارم... و باز هم به خوبي به ياد دارم روزي را كه تو را يافتم... تو كه باشي هيچ نمي خواهم جز دو چشم... حتي دو چشم هم نه يك چشم هم كافي است... تنها تو را مي نگرم و مي دانم كه تو مرا نمي بيني...
قلبم با هر بار ديدن تو محكم تر از قبل خود را به ديوار مي كوبد و ميدانم كه تو اين را حس نمي كني... اما اين را هم به خوبي مي دانم كه مي داني در جاي جاي جهان قلب هايي هستن كه فقط براي تو مي زنند... وقت هايي كه تو هستي ديگران نيستند... وقتي كه تو باشي از هر هستي نيست مي شوم و فقط تو مي شوي هستي من... صدا را بالا مي برم تا فقط تو در سرم باشي روزهايي كه نيستي با يادت و اميد بودن و موفقيتت ارامم...
وقتي كه با سر افرازي پرچم افتخارت را بالا مي بري دست هايم به شكرانه ي بالا رفتن پرچم افتخارت بالا مي روند و فقط خداست كه ان لحظه عمق شادي ام را حس مي كند... روزهايي كه نمي درخشي نابودم... بي تو هيچ نيستم و ندرخشيدنت هيچم مي كند...
وقتي شادي ديگران را در برابرت مي بينم اب مي شوم و ان لحظه كه با ديدن شادي ديگران از سر تاسف اه مي كشي نا بود مي شوم... ولي باز هم فقط تويي كه قلبم را تسخير كرده اي... تو هميشه درخشاني خورشديي هستي كه كاهي اوقات ابر سعي در پوشاندن ان دارم اما خورشيد خورشيد است... اگر چه پشت ابر باشد صداي نمايشگر را بالا مي برم... فرياد " گل " از زبان گزارشگر اشك شوق در چشمانم مي نشاند و باز هم تو هستي كه با لباس برف رنگت مي دوي و در دل من شعف به جا مي گذاري...
تو شادي اما من از تو شاد ترم... تو شادي اما خودت مي داني كه عمق شعف عاشقانت بيان كردني نيست و به اين افتخار، افتخار مي كني بازي تمام مي شود و فرمانده با ابهت به سمت دوربين ها مي رود... مي گويند داور كمك كرد... مي گويند تو هيچ نبودي اما نمي دانند كه تو همه چيز من و امثال من بودي... فرمانده دفاع مي كند و تو با افتخار به عاشقانت شعف هديه مي كني خورشيد من... هميشه تابان باش
نظرات شما عزیزان: